معنی پیر یحیی
حل جدول
از خوشنویسان خط ثلث
لغت نامه دهخدا
یحیی. [ی َح ْ یا] (اِخ) ابن عیسی بن جزله بغدادی. رجوع به ابن جزله (ابوعلی یحیی...) شود.
یحیی. [ی َح ْ یا] (اِخ) ابن مندهبن ولیدبن منده... عبدی. رجوع به یحیی (ابن عبدالوهاب...) و بنومنده شود.
یحیی. [ی َح ْ یا] (اِخ) ابن (هبیرهبن) محمدبن هبیره ذهلی شیبانی. رجوع به یحیی بن محمدبن هبیره... و ابن هبیره عون الدین ابوالمظفر یحیی... شود.
یحیی. [ی َح ْ یا] (اِخ) ابن یحیی بن سعید معروف به ابن ماری. رجوع به یحیی (ابن سعید ماری...) و معجم الادباء ج 7 ص 295 شود.
یحیی. [ی َح ْ یا] (اِخ) ابن اسحاق راوندی، مکنی به ابوالحسن. رجوع به ابوالحسن (یحیی...) شود.
یحیی. [ی َح ْ یا] (اِخ) ابن علی بن یوسف مستوفی. رجوع به ابن غانیه (یحیی ین علی...) شود.
یحیی. [ی َح ْ یا] (اِخ) ابن عبدالمعطی بن عبدالنور زواوی. رجوع به ابن معطی (زین الدین ابوالحسین یحیی...) شود.
یحیی. [ی َح ْ یا] (اِخ) ابن غالب، مکنی به ابوعلی و معروف به خیاط، از مشاهیر منجمان بود. رجوع به خیاط (یحیی بن غالب...) شود.
یحیی. [ی َح ْیا] (اِخ) ابن محمدبن عبدان بن عبدالواحد. رجوع به ابن اللبودی (صاحب نجم الدین ابوزکریا یحیی...) شود.
یحیی. [ی َح ْ یا] (اِخ) ابن نعیم ثقفی، شاعر معاصر ابی العتاهیه بود و پس از وی نیز مدتی زندگی کرد. او هجویه هایی بر ضد قاضی یحیی بن اکثم ساخت. مرگ یحیی در حدود سال 240 هَ. ق. بود. (از اعلام زرکلی).
یحیی. [ی َح ْ یا] (اِخ) ابن شرف بن مری بن حسن حزامی حورانی نووی شافعی، در فقه و حدیث علامه بود. رجوع به نووی (یحیی بن شرف...) شود.
یحیی. [ی َح ْ یا] (اِخ) ابن یوسف بن یحیی انصاری، مکنی به ابوزکریا و ملقب به جمال الدین و معروف به صرصری، کور و شاعر بود. رجوع به صرصری شود.
یحیی. [ی َح ْ یا] (اِخ) ابن معطی. رجوع به ابن معطی (زین الدین...) شود.
فرهنگ عمید
کهنسال، سالخورده، کلانسال،
(اسم) (تصوف) مرشد، رهبر، پیر طریقت،
* پیر جادو: [قدیمی] آنکه عمر خود را در ساحری گذرانیده، جادوگر پیر،
* پیر خرابات: (تصوف) [قدیمی، مجاز]
آنکه خرابات را اداره کند، پیر میفروش،
انسان کامل و رهبر، مرشد و راهنمای تصوف، مرشد کامل که مریدان را به راه فقر و تصوف رهبری کند: به فریادم رس ای پیر خرابات / به یک جرعه جوانم کن که پیرم (حافظ: ۶۶۲)، بندۀ پیر خراباتم که لطفش دائم است / ورنه لطف شیخ و واعظ گاه هست و گاه نیست (حافظ: ۱۶۰)،
* پیر خِرَد: [قدیمی، مجاز] عقل کل، فرد کامل، مرد دانا و عاقل،
* پیر دوتا: [قدیمی] پیری که پشتش خمیده باشد، پیر خمیدهپشت،
* پیر دومو: ‹پیر دوموی›
پیری که موهایش سفیدوسیاه باشد،
[قدیمی، مجاز] دنیا،
[قدیمی، مجاز] روز و شب: پیر دومویی که شب و روز توست / روز جوانی ادبآموز توست (نظامی۱: ۴۹)،
* پیر دهقان:
دهقان پیر، دهقان سالخورده،
[قدیمی، مجاز] شراب انگوری کهنه،
* پیر دِیر: (تصوف) [قدیمی، مجاز]
راهب پیر،
شیخ و مرشد کامل،
رهبر، پیشوا،
شخص بسیارآزموده و باتجربه: مغان را خبر کرد و پیران دیر / ندیدم در آن انجمن روی خیر (سعدی۱: ۱۷۸)،
* پیر زر: [قدیمی] پیر کهنسال، پیر فرتوت،
* پیر سالخورد: [مجاز] شراب کهنه،
* پیر سالخورده: [مجاز] = پیر سالخورد
* پیر طریقت: (تصوف) رهبری که مریدان را به راه فقر و تصوف رهبری کند، شیخ، مرشد،
* پیر کنعان: [مجاز] یعقوب پیغمبر،
* پیر کهن: [قدیمی] پیر کهنسال، پیر کلانسال، سالخورده،
* پیر مُغان: [قدیمی، مجاز]
رئیس و بزرگ مُغان،
پیر میکده،
(تصوف) انسان کامل و رهبر روحانی: زآن روز بر دلم در معنی گشوده شد / کز ساکنان درگه پیر مغان شدم (حافظ: ۶۴۴)،
* پیر میخانه: [قدیمی، مجاز]
پیر میفروش، پیر طریقت،
(تصوف) مرشد و راهنما، قطب،
* پیر میکده: [قدیمی، مجاز] = * پیر میخانه
معادل ابجد
250